سوگند...

             "به نام خالق هستی"

 

 

***   خدایا به آسمان بلندت سوگند ، به عشق سوگند ، به شهادت سوگند ، به علی سوگند ، به حسین سوگند ، به روح سوگند ، به بی نهایت سوگند ، به نور سوگند ، به دریای وسیع سوگند ، به امواج روح افزا سوگند ، به کوه های سر به فلک کشیده سوگند ، به شیپور جنگ سوگند ، به سوز دل عاشقان سوگند ، به فدائیان از جان گذشته سوگند ، به درد دل زجر کشیده گان سوگند ، به اشک یتیمان سوگند ، به آن جانسوز بیوه زنان سوگند ، به تنهایی مردان بلند سوگند ، که من عاشق زیباییم .

چه زیباست همدرد علی شدن ، زجر کشیدن ، از طرف پست ترین جنایتکاران تهمت شنیدن ، از طرف کینه توزان بی انصاف نفرین شنیدن ، چه زیباست در کنار نخلستان های بلند در نیمه های شب ، سینه ی داغدار را گشودن و خروشیدن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن ، چه زیباست که در این موهبت بزرگ الهی که نامش غم و درد است ، شیعه ی تمام عیار علی شدن.  ***

 

 

 

(شهید چمران)

 

شرمسارم ...

"به نام خداوند بزرگ"

 

 

 

 

نمی دانم از کجا شروع کنم !...

اصلا نمی دانم چقدر می توانم از او بگویم! ...

آیا می توانم  خودم را خالی کنم از حرف هایی که یک عمراست در گلویم گیر کرده؟ ...

حرفایی که فقط و فقط توانستم قسمت هایی ازآن رابه خود او بگویم ...

تازه... بقیه ی آنها را که نتوانستم به زبان بیاورم  به خوداو سپردم ... آخر او از حرفای ناگفته ام نیز باخبراست ...

 

خدایا ...

 

نمی دانم به چه صورتی این همه مهرت را در مورد خودم جبران کنم ! ...

همیشه در مقابل بزرگی تو شرمنده ام ...

آنقدر شرمنده که فقط با حس کردن بزرگی بی نهایتت تمام وجودم را می خواهم در برت فدا کنم ...

تا مطمئن شوی که چقدر از این بابت خوشحالم که چون " تویی "همیشه در کنارم می ماند ...

 

خدایا ...

 

من در طول زندگیم حتی لحظه ای نبودنت را حس نکردم ...

همیشه خودم را در زیر سایه ی پر از لطافتت احساس کردم ...

ولی هیچ گاه نتوانستم  جبران کنم ...

 

خدایا ...

 

من ، واقعا با چه کاری می تونم این همه بزرگی تورا پاسخ بگویم ؟ ...

خودت می دانی من همیشه در مقابل تو ........شرمسارم ...........

آنقدر شرمسار که نمی توانم سرم را بالا بگیرم و حتی با چشمان خیسم ازتو تشکر کنم ...

چون می دانم که این تشکر نمی تواند حتی درصد کمی از مهرت را جبران کند ...

 

خدایا ...

 

تو بگو ...

تو ... تنهای تنها ... در گوش من بگو .... که من چه کار باید بکنم .....تا حداقل از این عذاب راحت شوم....

عذاب نتوانستن پاسخ گویی به بزرگی تو! ...

می دانم اکنون نیز با بزرگیت به من جواب می دهی ....

و من را همیشه در کنارت  بیش از پیش شرمنده می کنی ...

می دانم ...

 

خداوندا ...

 

از من بپذیر سری را که در مقابلت در سجده  فرو می برم ...

از من بپذیر کمری را که در مقابلت خم می کنم ...

 

دستان نیازم را که همیشه به درگاه تو بالا رفته می بینی ؟.......

همیشه منتظر پاسخ از توست ...

چه بی حیا !....

خودم خجالت می کشم ...

ولی می دانی که جز تو هیچ کس پاسخ گوی این همه احتیاجی که در وجود من موج می زند نیست ...

پس من همیشه و همیشه به تو پناه می آورم ...

ولی باز هم می گویم  ...

فریاد می زنم ...

 

که من همیشه در مقابل تو ...

 

 

شرمسارم ...

  

تلفن...

             "به  نام خداوند بزرگ"

 

 

 

هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می کند،
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏ آن وقت
من اشتباه می کنم و او
با اشتباه های دلم
حال می کند.
دیروز یک فرشته به من می گفت :
تو گوشی دل خود را
بد گذاشتی،
آن وقت ها که خدا به تو زنگ می زد،

تا زنگ آخر چرا جواب ندادی؟
چرا بر نداشتی ؟!
یادش به خیر آن روزها...
مکالمه با خورشید...
دفترچه های ذهن کوچک من را
سرشار خاطره می کرد...
امروز پاره است
آن سیم ها،
که دلم را
تا آسمان مخابره می کرد .

 

با من تماس بگیر ، خدایا


حتی هزار بار


وقتی که نیستم لطفا پیام خودت را


روی پیام گیر دلم بگذار...

 

 

 (ایمیلی از گروهی) ::: حبیبه امجدی