او...

     

"به نام خالق یکتا"

 

قلبم نا آرام بود.......صدای تلاطم دریای درونم را می شنیدم.........

هیچ کمکی نبود.....

ای پروردگار من!.........

می دانم که وجود معنوی تو آرامش دل آزرده ی من است.......

ولی.......نمی دانم........

حسم این است که نه تنها به آرامش آسمانی تو نیاز دارم ، بلکه به آرامشی زمینی نیز محتاجم...

چه کسی می تواند یاور من باشد؟!!!.......

هر چه فکر کردم جوابم را نیافتم.........

واقعا چه کسی؟!!!.........

ناگهان او آمد و کنار دل تنهایم نشست .......

دستش را روی قلبم گذاشت وشد هم دلم.........

حس کردم چقدر خسته است..........چقدر نالان است..........

ولی او در مقابل من ناتوان ، توانا بود..........

هم صحبتش شدم..........

دوست نداشتم آرامش او را نیز بدزدم..........ولی چه کنم که دل او بزرگتر از دریا ها بود...

او آمد و نا آرامی دل من را از درونم خالی کرد و درون دل قشنگش جای داد........

...

 

دلم آرام شده بود......آنقدر آرام که انگار هیچ تلاطمی درونش رخ نداده بود........

ولی او ؟!!!.......

او همیشه همین طور بود.........

همیشه قلبش صندوقچه ای برای ریختن نا آرامی های دل من بود.........ولی خودش پر می شد از تلاطم ها......

با این حال هر روز منتظر خالی کردن دل تنهایم درون دل دریاییش بود........

که شاید تسکین دهد دلهره های وجودم را.........

واژه ای برای وصف بزرگواری هایش نمی توانم بیابم........

کلمه ای برای مهربانی ها و زحمت هایش تمی توانم جایگزین کنم...........

جز اینکه..........

پدرم ،

 بزرگواری ها و مهربانی ها و زحمت هایت را با همین دل کوچکم می ستایم......

و دستان پر مهرت را می فشارم  و می بوسم تا من نیز بتوانم اعماق دل بزرگت را ببویم وحس کنم که من نیز جزیی از آن دریای بیکرانم.........

 

......... روزت مبارک.........

نظرات 10 + ارسال نظر
هنگامه پنج‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:46 ب.ظ http://itdiscussion.mihanblog.com

وقتی دلت میگیره .. وقتی دلت آواره میشه .. وقتی هیچ سرپناهی نداری
وقتی احساس میکنی توهفت آسمون یه ستاره نداری
وقتی می فهمی که دنیا با همه ی قشنگیهای زود گذرش فقط یه بازی بوده و تو بازیگرش
وقتی چشات پُر از اشک هست و یه شونه ی مهربون برا گریه کردن نداری
وقتی چشماتو می بندی و مرگ رو آرزو میکنی
او نوقت به دلت نگاه کن ، به خودت، به گذشته ات و به اتفاقها و عواملی که باعث این اتفاق شده اند نگاه کن
سعی کن حکمت زندگیت رو بفهمی

از پشت میله های قفس امروز
با مرغکی به گفت و شنو بودم
من یک غزل به زمزمه می خواندم
او یک غزل به چهچهه سر می داد
در اوج همدلی و هم آهنگی.

او گوشه ای ز پرده ی غم می خواند
من پرده ای ز گوشه ی دلتنگی.

هنگامه پنج‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:49 ب.ظ http://itdiscussion.mihanblog.com

سلام دوس جونی(دختر عمو)...
خوفی؟
متنت مثل همیشه حرف نداشت
منم روز پدر رو به همه ی پدرای مهربون مخصوصا باباییه خودم تبریک می گم و همینطور میلاد حضرت علی (ع)
رو به همه ی دوستان وبازم مخصوصا پدرای عزیزمون تبریک می گم...
همیشه شادباشی...............

سلام دوست خوبم........
با اولین برخورد دختر عمو می شوییییییییییم........
از این بابت ذوق می کنییییییییییم........
ممنون هنگامه جونم..........لطف داری.........
منم دوباره روز پدر رو به پدر تو و پدر خودم و همه ی پدر های خوب تبریک می گم..........
و البته ..........عید همه مبارک.........
شاد باشی.........

مینا جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:54 ق.ظ

سلا آتنای من!
مثل همیشه قشنگ نوشتی مهربونم...
هیچی ندارم بگم...
فقط اینکه قدر خوبه آدم همچین حس قشنگی رو تجربه کنه...
خیلی خوبه اگه بشه...اگه بتونیم...
بازم میام میدونی...
ببخشید دیر اومدم...
شادزی مهربونم...
امضا مینا!

سلام مینا جونم........
مرسی عزیز دلم.........
تو با اومدنت کلی حرف می زنی دیگه لازم نیست چیزی بگی.......
آره.........این حس خیلی شیرینه........
خیلی .........
بازم میای ....میدونم..........
خواهش می کنم........
شاد باشی........

مریم جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 ب.ظ

سلام اتنا جون
خوبی خوش میگذره
چه نوشته هایه قشنگی
افرین ادامه بده
موفق باشی

سلام مریم جون.........
خوشحالم که میبینمت..........
ممنون.........لطف داری.........
سعی می کنم ادامه بدم.........
تو هم موفق باشی........
و البته شاد..........
مرسی که اومدی.........

بهاره جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:17 ب.ظ

سلام اتنای زیبای من. چقدر قشنگ می نویسی. از خوندن نوشته هات لذت می برم. منم فکر می کنم با ارزش ترین و زیبا ترین هدیه ای که خدا به ما داده پدر و مادرمون هست. همیشه شاد و پیروز باشی. دوستت دارم.

سلام بهاره ی خوبم.........
مرسی از لطف فراوانت.........
خدا کنه.........
دقیقا همینه که میگی.........
بهترین هدیه های خداوند پدر و مادرهامون هستند.........
بهاره جونم..........با اومدنت کلی خوشحالم کردی..........
من هم دوستت دارم.........
شاد باشی..........

هنگامه جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:21 ب.ظ

دوباره سلام
من تو رو قبل از امتحانات یه دفعه دیده بودم ولی تو رو نمی دونم...فکر کنم با مینا بودی
اون موقع زیاد توجه نکردم و متوجه شباهتت به دختر عموی خودم نشدم...ولی وقتی ۳شنبه دوباره دیدمت متوجه شباهت زیادت به دختر عموم شدم...
می دونی خیلی وقته ندیدمش دلم واسش خیلی تنگیده شده...........

سلام سلام ۱۰۰ تا سلام......
منم دیده بودمت..........
خوبه.........خوشحالم از این حس های نزدیک........
ممنون هنگامه جون که سر می زنی.......
شاد باشی.........

ITMAN جمعه 5 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:41 ب.ظ http://gomgashteyevesal.mihanblog.com

سلام
سلامی به زیبایی ستودن شما از موجودی ستودنی ...
مطلب زیبایی بود در وصف پدر...
من هم به نوبه خود این روز بزرگ رو به شما و همه دوستان تبریک میگم ...
موفق و سربلند باشید ...
در پناه خدا

سلام دوست خوبم.........
ممنون از لطفتون.........
البته نه به زیبایی و روانی مطالب دل انگیز شما.........
با اومدنتون خوشحالم کردید........
شاد باشید.........

احسان . . شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:39 ق.ظ http://ehsan.mihanblog.com


* ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو

زینت تاج و نگین از گوهر والای تو

جلوه گاه طایر اقبال گردد هر کجا

سایه اندازدهمای چترگردون سای تو *


سلام دوست خوب من . . .

قبل از هر چیز ولادت حضرت علی (ع) را به همه ی دوستانم تبریک می گم ... دوما روز پدر رو به همه ی پدرانمون تبریک می گم ...
سوما ... عالی بود خانم مهندس .... بازهم حرف دل ما رو به واژه کشوندی ...
امیدوارم همیشه بخندید ....
یاعلی ....

سلام دوست من........

اولا عید شما هم مبارک.......
دوما روز پدر هم چندین باره مبارک.......
سوما خواهش می کنم........حرف دل شما اونقدر زیبا هست که این قلم من از گفتنش ناتوانه.........
زیبایی نوشته های شما فوق العاده است ........
همچنین شما..........
شاد باشید.......

مینا شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:54 ب.ظ

سلام آتنای من!
اومدم بگم وجدانم خیلی درد میکنه!
آخه برای امروز هیچی ندارم بگم! هیچی ندارم بنویسم برای آدم به این بزرگی! حالا میگی من چی کار کنم!؟!
مانده در کنج شبستان ناصبور...
دیده ی بیدارش از دیدار دور...
دلم رو گفتم!
شادزی...
امضا مینا!

سلام مینای من!
خدا نکنه مینا جونم.......
حتما که نباید بگی یا بنویسی.........
همون قدر که دلت باهاشه و دوست داره که بنویسه بدون طومار ها نوشته.........

تو هم ای خوب من! این نکته به تکرار بگو!
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یک بار و به ده بار که صد بار بگو!
دوستم داری را از من بسیار بپرس!
دوستت دارم را با من بسیار بگو!

شاد باشی.......

سهیل اسمون بی ستاره جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:47 ب.ظ http://golniloofar.blogfa.com

سلام دوست عزیز متن خیلی قشنگی بود
بجای ماهمه بوسه بردست پدرانتون بزنید
قدرشون بدونید
تاروزی افسوس یه لحظه لمس کرئنش ونوازش بخورید

سلام......
ممنون.......قابلی نداشت.........
بوسه می نشانیم بر دستان پدرانمان.........
و قدر می دانیم........
تا افسوس نخوریم........
ممنون که به اینجا اومدین.........
شاد باشین.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد