سوگند...

             "به نام خالق هستی"

 

 

***   خدایا به آسمان بلندت سوگند ، به عشق سوگند ، به شهادت سوگند ، به علی سوگند ، به حسین سوگند ، به روح سوگند ، به بی نهایت سوگند ، به نور سوگند ، به دریای وسیع سوگند ، به امواج روح افزا سوگند ، به کوه های سر به فلک کشیده سوگند ، به شیپور جنگ سوگند ، به سوز دل عاشقان سوگند ، به فدائیان از جان گذشته سوگند ، به درد دل زجر کشیده گان سوگند ، به اشک یتیمان سوگند ، به آن جانسوز بیوه زنان سوگند ، به تنهایی مردان بلند سوگند ، که من عاشق زیباییم .

چه زیباست همدرد علی شدن ، زجر کشیدن ، از طرف پست ترین جنایتکاران تهمت شنیدن ، از طرف کینه توزان بی انصاف نفرین شنیدن ، چه زیباست در کنار نخلستان های بلند در نیمه های شب ، سینه ی داغدار را گشودن و خروشیدن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن ، چه زیباست که در این موهبت بزرگ الهی که نامش غم و درد است ، شیعه ی تمام عیار علی شدن.  ***

 

 

 

(شهید چمران)

 

نظرات 13 + ارسال نظر
عامر پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام
خوبی
شرمنده که نیومدم و نظر ندادم , کار داشتم که نتونستم بیام , امروز کارم تموم شد واس همین تونستم بیام
مطلبت عالی بود
مخصوصاً واس اینه از یکی از افراد مورد علاقه منه این شهید چمران
همیشه اگر تهران باشم سر قبرش میرم حتماً
به هر حال ممنون
خدا نگهدار

سلام ...
ممنون خوبم ...
خواهش می کنم ...
در جریان هستم ...
مرسی ... این شهید چمرانه که غوغا کرده ...
کار خوبی می کنی که به آرامگاهش می ری...
بازم بیا ...
یا حق ...

م.مقیمیان شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:16 ق.ظ http://hobot11.blogfa.com

علی علی علی! اگر پرستش جز ذات خدا مجاز بود بی شک تو را می پرستیدم!

ممنون دوست خوبم ...
بسیار زیبا بود ...
و حقیقتا ذات علی بی نظیر بود ...
ای کاش قسمتی از وجودمان به او پیوند داده شود ...
بازم ممنون...
شاد و سر بلند باشید ...

هنگامه شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:43 ب.ظ

سلام آتنا جونم
بالاخره از مسافرت اومدم
جات خالی
یعنی جای همه ی دوستان خالی
خیلی خوش گذشت
ببخشید که دیر اومدم
ولی اومدم!
راستی مرسی برای اینکه همیشه بهم سر می زنی
مطلبت قشنگ و گیرا بود
راستی آپ کردم
بیای خوشحال می شم
تو مایه های شب شعر
اما به شیوه ی خودم
خودت که می دونی(خنده!)
پس فعلا...

سلام هنگامه جونم ...
خوش اومدی ...
مرسی... دوستان به جای ما ...
خوشحالم که بهت خوش گذشت ...
بازم می گم ... خوش اومدی ...
اختیار داری ... مگه می شه که به وب تو سر نزنم!!!!
امیدوارم ...
وای این شب شعرتم خوندم ...
خیلی باحال بود ...
مرسی که میای ...
شاد باشی ...

احسان . . یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:47 ب.ظ http://ehsan.mihanblog.com


به نام خدا


ای صبا ا تو چه گفتند که خاموش شدی !

چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی !

تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش ،

چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی . . .
.
.
.

دوستانه ترین و صادقانه ترین واژه ها را می توان در کلام

عاشقان یافت . . . در کلام بی کلامیشان . . .
.

.

.

یا علی . . .

؛ به نام حق ؛

صبح بی علی نخواهم تو مرو شب سیاهم و تو ای موذن عزیز که ترسم به اذان تو صبح آید پس از آن رود علی ام
علی رود ز دستم علی آن بزرگوارم .

این هم یک کلام بی کلام ...

شاد باشید ...
یا علی ...

مینـــــــــــــــــا یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:30 ب.ظ

از اسمم فکر کنم فهمیدی که چه قدر ذوق زده ام الان....!!!!!!!!!

خیلی دلم تنگ شده بود برای کامنت بارون و وبگردی و این پیچیده بازیا...

الان اون وبی رو که معرفی کردی دارم می بینم...خیلی عشقولانه ست... اسیدیه !!! به درد ما که نمی خوره...آخه می دونی؟! من بچه ی خوبیم *هنوز* و *فعلا*!!! ولی عجب آهنگ توپیه ها... قبلا زیاد اینو گوش می کردم... الان دارم یاد خاطرات میفتم... خیلی غم انگیزه...! بی خیال...

بذار برات تعریف کنم از ایوون ایووووووووووووووون... دو تا فنچ ناز و نازنازی داشتن....آدم دلش می خواست بغلشون کنه...آدم! من که نه! من فرشته ام!!! (عضو رسمی ستاد ارتقا اعتماد به نفس!)

ایووووووووون خیلی پیچیده شده...
برات میگم بعدا...

خبر آمد وقتی من نبودم یه موجود پیچیده قدم به اتاقم گذاشته! که من در حد اسیدی و خانمان سوز عصبانی شدم....اما خب بخشیدم خب! از بس من خوبم!...!....!.......!...........!

آره خب!اونم میشه...

تازه یه خبر دیگه... سارا یه فنجون از سرویس مامانم شکسته! حسینم شیشه ی نوشابه رو خالی کرده رو میز... علی هم روتختی منو دزدیده...نصف لواشک های منم خوردن...مثلا قایم کرده بودم! آهان یه چیز دیگه..علی ویندوز عوض کرده... من باید دوباره تا دیر وقت برم آنتی ویروس آپدیت کنم...خب من خسته ام خب... خیلی طول میکشه آپدیتش...تا حالا سه بار آپ کردم...هر بار هم حدود دو ساعت طول کشیده...
من گناه دارم خب...همش این سی دی های کینگ و اسیستنت رو بریزم رو میز بشینم نصب بازی کنم....!
بی خیال خان داداشه دیگه...
.
چی بگم برات آتنا از آسمون کویر...همون موقع برات اس ام اس زدم...یادته؟...
محشر بود آتنا....وحشتناک زیبا و باعظمت بود...
نمی دونم چه کلمه ای براش مناسبه... واقعا آدم نمی تونه حتی در موردش حرف بزنه...چه برسه به اینکه کاملا درکش کنه...
من همیشه دلم برای آسمون کویر بیشتر تنگ میشه تا کوهسنگی... آسمون کویر لنگه نداره...تکه!
(بدون ترس از شیوا میگم) *تــــــــــــــــــــــــــنا*!!!!! آخرش بود....جات به طرز وحشتناکی خالی بود... پیچیدگی آسمون از پیچیدگی ما آدما خیلی باحال تر و شیرین تره...
من اون پیچیدگی رو بیشتر دوست دارم...

دیگه چی؟آهان... فنچ دایی... عجب موجودی شده این فنچ... یه دختر نازنازی لوس خوردنی خواستنی ریزه میزه با ۸۰۰ کیلو لپ! خیلی ماهه... منو *م نا* صدا میزنه... خیلی باحاله...
فحشش* پررو ، گربه* ست...

خیلی باحاله...

اوه اوه اوه...یه چیز پیچیده... آتنا یه جوری شده بود آتنا! می خواست منو خفه کنه انگار... من ترسیدم رفتم خونه ی اون داییم...تا شب آخرم نرفتم اونجا!!!

خدا به دادم برسه...معلوم نیست چی شده... همش تقصیر ایوووووونه دیگه...

دیگه دیگه....فعلا یادم نمیاد چیز دیگه ای...
یادم اومد برات میگم...

این قدر ذوق کردم یادم رفت سلام کنم...(خجالت!)

سلام آتنا جونم! چیطوری؟! بذار برات تعریف کنم...
(به اول کامنت مراجعه شود!)

شادزی مهربونم....

سلام مینای گلم ...
آره عزیزم ...
فهمیدم چه ذوقی کردی ...
حقیقتا آدم دلش برای اینترنت تنگ می شه ...
اونم یکی مثل ما ...

وای مینا این آهنگ منو دیوونه می کنه ...
اصلا منو می بره یه فضا دیگه ...
خیلی قشنگه ... خیلی ...

بله فرشته خانوم ...
به ایوونای اونجا سلام می رسوندی ...

اه اوه مینا چقدر در نبودنت اتفاق افتاده بود ...
خدا به خیر بگذرونه ...

مینا ما از بس می ریم شمال من زیاد آسمان کویر رو ندیدم ...
دیدم ... ولی بیشتر جنگل دیدم تا کویر ...
آسمان خالی که پر ستاره است خیلی قشنگه ...
واقعا به قول تو نمی دونم چه کلمه ای برای وصفش بگم ...

در مورد اتنا هم که برام تعریف کردی ...
ولی حق داشت بنده خدا ...

شاد باشی مینای خوبم ...

مینا! یکشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:28 ب.ظ

ببین آتنا من الان مجسمه ی مجسم خجالت هستم! چه قدر طولانی بود کامنت قبلیم...! وقتی می نوشتم نفهمیدم چه قدر شده!...چه پیچیده...!

یعنی می خوای بگی همه رو خوندی؟؟؟؟! الهی بمیرم برات...
من چه میکنم اینجا؟!

ببین میخوای یه ignore بزن برای کامنت های من...ها؟ چه طوره؟خوبه؟ بهتره ها... یه کم حالا فکر کن...

آتــــــنا... خیلی بیتاب شدم... خیلی...
بی قراریم داره دیگران رو هم اذیت میکنه...تا حالا فکر می کردم فقط خودم اذیت می شم...
اما یکی گفت که اشتباه می کنم...

این جوری نمیشه...بذار مفصل برات بگم بعدا...
خب آخه من الان میخوام حرف بزنم خب...!
غصه می خوریـــــــــــــــــــــــــــــــم!

شادزی...

خیلی هم قشنگ بود کامنت قبلیت ...
خجالت چیه ...
آره همه رو خوندم ...
خیلی هم دوستشون دارم ...

بی قراری همیشه تنها واسه خود آدم نیست ...
واقعا دیگران هم اذیت می کنه ...
اینو خود منم همیشه حس می کنم ...

زنگ زدی حرف زدی خب !
(چشمک!)

مینا دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:32 ق.ظ

سلام...

شب به خیر... یعنی بامداد به خیر! بچه های خوب همه رفتن خوابیدن...اما بچه های بد...!

بی خیال...

میگم خیلی همه چیز پیچیده ستا...
یعنی همه چی به همه چی مربوطه... یعنی ریز ترین نکته ها می تونن تاثیرگذار ترین ها باشن...

چه قدر همه چیز راحت اتفاق میفته...
رفتن...موندن...خندیدن..خندوندن...گریه کردن...گریوندن... دل به دست آوردن...دل شکستن...مهربونی کردن...عصبانی شدن...ساکت موندن... مجبور به سکوت کردن... همه چیز و همه چیز و همه چیز...

بی خیال بابا آخر عمری دارم چرند پرند میگم...

شبت به خیر...
شادزی...

سلام ...
شب تو هم به خیر ...
من همیشه بچه ی خوبیم ...
می دونی که ...

مینا خیلی این کامنتت پیچیده بودا ...
اوه اوه اوه ...
باید بران توضیح بدیا ...

شاد باشی ...

مینا دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:26 ب.ظ

سلام آتنا...

علی اصلا بلد نیست خبرای بد رو چه جوری به آدم بگه...
آتنا دارم می میرم...
هنوز تو کف خبر اول بودم که...
که تلفن زنگ زد و...
خبر دوم و...
تیر خلاصی...

نمی دونم چه طوری می تونم این قدر راحت اینجا بشینم و برات بنویسم...

آتنا دارم دیوونه میشم... چی شد یه دفعه...؟! ابنجا چه خبره؟ دارم خواب می بینم انگار...
کاش خواب باشم...
همه رفتن خونه ی بابا بزرگم...
من موندم ولی...
هرچی گفتن تو هم میای یا نه نتونستم جواب بدم... اونا هم با عجله رفتن...

آتنا من خوابم؟ بیدارم؟ اینجا چه خبره.........................

دعا کن دارم له می شم... قلبم داره تیر می کشه........

چرا آخه............... الان چرا........

خدایا کمک....

سلام مینا جونم ...

خبر بد که بیاد ۱۰ تا دیگه پشت سرش میاد ...

مینا جان خواهشا آروم باش ...
درست می شه ...
می دونی وقتی به منم گفتی کاملا حالم مثل خودت شد ...
من که کپ کرده بودم ...
آخه خیلی غیر منتظره بود ...

دعا می کنم ...
خدا همیشه کمک می کنه ...
همیشه و همیشه ...

مینا دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:36 ب.ظ

این هم نوعی از عبور است...
یک عبور بی پایان...
یک عبور همیشگی...
یک عبور ابدی...

این هم نوعی از عبور است...
تنهای تنها...
بی کس و بی یاور...
فقط او با خودش...

این هم نوعی از عبور است...
همیشه هست...
تا دنیا هست...
تا ما هستیم...


عبور رو خیلی دوست دارم ...
عبور برام دل نشینه ...
چون مال یه نفره که خیلی برام عزیز و دوست داشتنیه ...
خودت می شناسیش ...

مینا دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:37 ب.ظ

ممنونم از لطفت آتنای من...
کامنتت رو خوندم... شرمندم که آشکارش نکردم...
نمی دونم چرا...
مرسی که تنهام نمیذاری...
حرفام مثل همیشه و بیشتر از همیشه ست...اما خب...
بی خیال...

اومدم بگم که بیشتر از همیشه دوستت دارم...
فقط همین...

نمی دونی اس ام اس های قشنگت چه قدر آرومم کرد...همین که دیدم هستی برام بس بود...
مرسی...

تو شاد باشی...

خواهش می کنم ...
مشکلی نبود ...
هر جور که خودت صلاح می دونی ...

خوشحالم اگه تونسته باشم یه کم ... فقط یه کم آرومت کرده باشم ...

یا حق ...

مصطفی أقا (أقاشو بزار اولش) سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:18 ق.ظ

(قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت با أب دور خواهم شد از این خاک غریب که در أن هیشکسى نىست که در بیشه ی عشق قهرمانان را بیىدار کند)سلام أبجی کفتی که کامنت هام رو نخوندی!!!!؟؟؟؟

سلام آقا مصطفی (خوبه؟)

ممنون که اومدی و جمله ی به این زیبایی رو نوشتی ...
نه دیگه دیدی که کامنت هاتو خوندم ...
بازم مرسی ...

مینا سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:49 ب.ظ

سلام آتنای من...

فقط حرف زدن برای تو و رضوان و * آرومم می کنه...
دلم برات تنگ شده...
اما نمی تونم هیچ حرفی بزنم...........باشه برای بعد...
فقط اومدم سلام کنم و برم بیرون...
دارن میرن...

تو شاد باشی...

سلام مینا جونم ...
می دونم ...
منم دلم خیلی برات تنگ شده ...
تازه دیگه ۲۴ ام هم قرار نیست بریم دانشگاه ...

سلام سلام سلام ...
منم از اینجا به تو سلام می کنم نازنینم ...

فامیل سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:00 ب.ظ

سلام ازاینکه مطلبی ازدکتر چمران نوشتی خوشحال شدم ودوست دارم ازاین شخصیت بیشتر بنویسی راستی نشانی پستی خودتو برام ایمیلم بزن ...........بقول یکی ازاساتیدفارسی..خانتان آباد

سلام ...
به به ...
وقتی می بینم دوباره اومدی کلی ذوق می کنم ...
خوشحالم که دوست داشتی ...
حتما ایمیل می زنم ... چشم ...
این استاد فارسی هم خیلی باحال بوده ها ...
بازم ممنون که منو تنها نمی ذاری ...
شاد باشی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد