خدای زنده ...

           "به نام خداوند بزرگ"

 

 

 

 

شاید در زندگی برای هر کدام از ما موقعیت های فراوانی پیش آمده باشدکه از آن به سعادت و خوشی و لذت یاد می کنیم و حتی خاطرات آن لحظه ها برایمان شادی آور و دوست داشتنی است.  اما  در دفتر خاطراتم و در حافظه ی ذهنی و احساسی ام هیچ لذت و سرخوشی ای برایم بالاتر از یادآوری این حقیقت نیست که خدای من زنده است .

از زمانیکه این حقیقت وارد زندگی و فهم من شد ، به کلی دیدگاه ، خواسته ها و هدف زندگیم زیر و رو شده است .

 وقتی  بدانی که بزرگترین نیروی هستی ، مهربانترین دوست ، تواناترین و زیباترین و دوست داشتنی ترین معشوق هستی ؛ حقیقتاً حضور دارد و در همه ی لحظه ها  بدون مزاحمت هیچ دربان می توان او را ملاقات کرد و عاشقانه سر بر پایش گذاشت، نیاز ها را بر او عرضه کرد و دست مهربان و نوازشگرش را هر لحظه بر روح و جان و قلب خود احساس کرد ،  چنان سرمستی  و سرخوشی بی  نهایتی وجودت را فرا می گیرد که دیگر خوشی های زودگذر رنگ می بازند و تنها می توان آنها را فراز و فرودی از روند زندگی دانست .

کسی که از سرچشمه ای زلال و گوارا میتواند جانش را پرطراوت کند ، دیگر گل آلوده های هر روزه سیرابش نمی نماید . و دیگر نگاهش به وسعت بی نهایت او خیره مانده است .

اگر زیباترین منظره چشم انداز باشد به کدام حجت می توان نگاه را به جانب دیگر چرخاند و از لذت دیدار بی نصیب ماند.

اما خصوصیات خدای زنده چیست ؟

او می بیند ، می شنود ، فعال است ، پاسخ می دهد ، محبت می کند ، تعلیم می دهد ، سخن می گوید ، هدایت می کند .

او تنها در آن دور دستها ،در افسانه ها ، در خیالات و اوهام و در ورای آسمانها نیست . او حضور دارد و حضورش حتی در زمین خاکی ما لمس می شود . در شهر ما ، در کوچه های ما ، در خانه های ما  و در قلبهای ما حضور دارد و این حضور، یک بودنِ فعال است ، بودنی که اگر آن را ببینیم ، بالاترین لذت هاست، برترین سعادتهاست و با هیچ سروری قابل قیاس نیست .

همینکه بدانی او نیاز هایت را می داند ، به درد دلهایت به راستی و حقیقتا اگر او را بخوانی گوش می دهد ، و برتر از همه اینکه سخن می گوید و پاسخ می دهد ، دیگر خواسته و آرزویی جز او نمی ماند .

بزرگ ،زیبا ، مهربان ، دوست داشتنی و عاشق ، با محبت ، با گذشت ، بینا ، شنوا و ...

تا بحال به خدای زنده فکر کرده بودید ؟ آیا خدای شما زنده است ؟

 

ایمیلی از گروهی..."نوشته ای از دوستی "

 

نظرات 17 + ارسال نظر
mosafere web جمعه 30 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:26 ب.ظ

سلام فک کنم من اولین کسی هتم که برا این پستت کامنت میذارم
*
*
*
تورا گم کرده ام امروز

وحالا لحظه های من

گرفتار سکوتی سرد وسنگینند

وچشمانم که تا دیروز به عشقت می درخشیدند

نمی دانی چه غمگینند!!!

چراغ روشن شب بود

برایم چشم هایت

و نمی دانم چه خواهد شد پر از دلشوره ام

بی تاب ودلگیرم

کجا ماندی که من بی تو هزاران بار،در هر لحظه می میرم
*
*
*

من اگر اشک به دادم نرسد می شکنم؛



اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم؛



بر لب کلبه ی محصور وجود،



من در این خلوت خاموش سکوت،



اگر از یاد تو یادی نکنم، می شکنم



اگر از هجر تو آهی نکشم،



تک و تنها، به خدا می شکنم، می شکنم

*
*
*
به قول اون مینی خانووم شادزی

mosafere web جمعه 30 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:36 ب.ظ

آبجی میشه این نوشته هامو بزاری تویه وبت
*
*
*
به کجا می روی صبر کن



صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو



یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو



ای کبوتر به کجا قدر دگر صبر بکن



آسمان پای پرت پیر شود بعد برو



تو اگر گریه کنی بغض من نیز میشکند



خنده کن عشق نمک گیر شود بعد برو



یک نفر حسرت لبخند تو را میدارد



صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو



خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد



باش



باش ای نازنین



باش ای مهربان



خواب تو تعبیر شود بعد برو

*
*
*


تنها در میان تن ها چه عاشقانه مانده ام



در بیهودگی انتظار پیوستن به تو، چه بی صبرانه مانده ام



چه خوانا دوریی ات را بر سر درِ خانه نوشته اند



و من در نخواندن آن چه پافشارانه مانده ام



چه بسیار است دورویی ها، فراموش کردن ها و گسستن ها



و من در این همه چه صادقانه مانده ام



رفیقان همه با نارفیقی خود رفیقند



من هنوز با آنان چه دوستانه مانده ام



خاستگاهِ من کجاست که من آن جا قنودن خواهم



من در پیمودن راه چه عاجزانه مانده ام



تنها در میان تن ها چه عاشقانه مانده ام

*
*
*

سلام ...
به عنوان نظر گذاشتمشون دیگه !!!
...

mosafere web جمعه 30 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:42 ب.ظ



حالمان بد نیست غم کم می خوریم کم که نه! هر روز کم کم می خوریم



آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند




خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!




خنجری بر قلب بیمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند




دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست




سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد داد شد




عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام




عشق اگر اینست مرتد می شوم خوب اگر اینست من بد می شوم




هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!




هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!




هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت




چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست




گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم




حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:




" ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

*
*
*

کسی در باد می خواند تو را تا اوج می خواهم



برای ناز چشمانت چه بی صبرانه می مانم



د لم تنگ است و بی یادت در این غربت نمی مانم



تو هستی در وجود من تو را هرگز نمی رانم

*
*
*

و عشق

سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیا ست.

وعشق

صدای فاصله هاست .

صدای فاصله هایی که

_ غرق ابهامند .

_ نه،

صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند

و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر .

همیشه عاشق تنهاست .

و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست .

و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز .

و او و ثانیه ها روی نور می خوابند.

و او و ثانیه هابهترین کتاب جهان را

به آب می بخشند .

و خوب می دانند که هیچ ماهی هرگز

هزار و یک گره ی رودخانه را نگشود .


صدا کن مرا .

صدای تو خوب است .

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است .

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

*
*
*


انقدر دوست دارم بشنوی خندت می گیره

تو نگاه می کنیو دلم تو چشمات می میره

انقدر دوست دارم دیوونه بازی می کنم

کلکم شاکی نشو من تو رو راضی می کنم



قیمت چشمای تو قلب منه اندازه نیست

واسه دوست داشتن تو نیازی به اجازه نیست

انقدر دوست دارم حوصلتو سر می برم

یه روزی نیاد بگی دیگه تو رو دوست ندارم



ساعت دیدن تو صدای من در نمی یاد

آره تقصیره منه دوست دارم خیلی زیاد

انقدر دوست دارم شماره ها خسته می شن

تا نهایت میرنو با چشم تو بسته میشن



انقدر دوست دارم بشنوی خندت می گیره

تو نگاه می کنیو دلم تو چشمات می میره

انقدر دوست دارم دیوونه بازی می کنم

کلکم شاکی نشو من تو رو راضی می کنم

*
*
*
کاش می فهمیدی
حس گرمم را
" چشمهای عروسکت را
به انگشتان بازیگوش من بسپار."
ای بی تفاوت ترین!
لبخندهایت را کجا پنهان میکنی؟!
مهربانی ات را...؟
وقتی قدم به کوچه ام میگذاری
کاش می فهمیدی
پنجره ای همیشه باز است،
به امید کوچ آبی سایه ات.
اما...
مهمان همیشگی شیشه ها،
آه غریب من است...
کاش می فهمیدی
*
*
*

ممنون از این همه شعر و جمله ...
شاد باشی ...

mosafere web جمعه 30 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:47 ب.ظ



دلتنـــــــــــگت هستم ....



و می دانم اگر لبخند بر چهره تو بدرخشد همه روزگار را فراموش خواهم کرد ....



دلتنگت هستم ....



و این خط غریب ....



و این چشمان خسته ....



و این دست های مهربان .....



عجیب بیقراری می کنند .....



عجیب دلتنگت هستم و می دانم که اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد ....



قدم هایم پرواز می آموزند ....



و دلتنگ تر می شوم ....



از این انتظار فرسوده کننده

که

گریزی ندارد .... !

تنها مانده ام و غریبانه



خاطرات مکررمان را دوره می کنم ....



و به یاد می آورم که



شیرینی بودنت را نباید فراموش کنم..



از تو چه پنهان خوب من :



من جز تــــــــــــــــــــــــــــــــــــو همه چیز را فراموش کردم
*
*
*


بغض بهم امون خوندن نمیده یه روز میام پیشتون اوون روز نزدیکه
پس خداحافظ تالحظه ی دیدار خدا کنه خواب باشمپس کی میشم بیدار

مینا جمعه 30 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:46 ب.ظ


هنگامی که عشق می ورزید نگویید:

*خدا در دل من است.*

بلکه بگویید:

*من در دل خدا هستم...*

«جبران خلیل جبران»

شادزی گلم...

مینای خوبم ...
ما و خدا با هم تلفیق شدیم ... نه!!!
هم ما در دل خدا هستیم و هم خدا در دل ما ...

ممنون ...
شاد باشی ...

مینا جمعه 30 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:47 ب.ظ


نخستین اندیشه ی خداوند یک فرشته بود...

نخستین واژه ی خداوند یک انسان بود...

«جبران خلیل جبران»
.
.

شادزی...

آخ جون ... فرشته !!!
این قدر دوست دارم!!!!
(چشمک !)

و انسان !!!
...


شاد باشی مینای گلم ...

مینا جمعه 30 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:48 ب.ظ


و اگر می خواهید خدا را بشناسید،در پی کشف رازها نباشید..
بلکه به گرداگرد خویش نگاه کنید،او را خواهید دید که با کودکان تان سرگرم بازی ست...

و به آسمان بنگرید...او را خواهید دید که در میان ابرها گام بر می دارد،در حالی که دست هایش را در آذرخش دراز کرده است و در باران پایین می آید...

او را خواهید دید که درگل ها می خندد،آن گاه به پا می خیزد و در لا به لای درختان دستانش را برای شما تکان می دهد...

«جبران خلیل جبران»

شادزی...

خیلی قشنگ بود مینا ...
واقعا زیبا و تاثیر بر انگیز...
مرسی ...

میگم مینا کلی خندیدم ...
می دونی یاد چی افتادم !
یاد همون تابلو که برای مامانم خریدم ...
یادته که برات تعریف کردم ...
آخه اونم نوشته اش از جبران خلیل جبران بود ...

ای بابا ... روزگار ...

شاد باشی ...

مینا جمعه 30 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:49 ب.ظ


سلام آتنای من....

جبران خلیل جبران میگه :خدا در گل ها می خندد...

من میگم:خدا گل ها را می خنداند...
غنچه ها رو خدا می خندونه که باز می شن...
می شکفند...قشنگ میشن...


شادزی مهربونم...

سلام چند باره مینای خوبم ...

هم جبران خلیل جبران قشنگ می گه ...
هم جبران مینا جبران ...

ممنون که میای ...

شاد باشی ...

محسن جمعه 30 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:49 ب.ظ http://gomgashteyevesal.mihanblog.com

سلام ...
خدای من خدای جوجه قناری های زرده ... خدای مهندس ... حضرت دوست ... حضرت حق ... همیشه زنده و همیشه جاری . همیشه پاینده و همیشه ساری ...

خدای من زنده است ... شاداب و با طراوت ...

ممنون از شما بابت این مطلب زندگی بخش و این دست نوشته ی زیبا .

سلام آقای پاک نیت ...

ممنون که با حضورتون اینجا رو گرم می کنید ...
هم با حضورتون و هم با نوشته های زیباتون ...

راستی ...
چه خدایی دارید شما ...
خدای جوجه قناری های زرد ...
خوش به حالتون ...

امیدوارم همیشه شاد و سربلند باشید ...

ممنون که به اینجا اومدید...

یا حق ...

غروب تنهایی شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:53 ب.ظ http://gole-ziba.blogfa.com/

سلام دوسته من خوبی
ممنون از نظری که گذاشتی دستت درد نکنه ببخشیدکه من نیومدم نظر بزارم مشغول ساختن قالب بودم داشتم قالب درست میکردم دیگه الحمدرالله تمومش کردم امیدوارم به وبلاگم سر بزنی و نظرتو در مورد مطالبه جدید و قالبم بگی خوشحال میشم باز شما رو در کلبه ویرانه خود ببینم ........
سروش +++++غروب تنهای+++++++++

سلام به شما دوست خوبم ...
خواهش می کنم ...

به سلامتی که قالبتون رو تموم کردین ...
مطمئنم به بهترین صورت درست شده ...

حتما به وبلاگ شما سر می زنم ...

خوش باشید ...

عامر یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:36 ق.ظ

آره - من به خدای خودم فکر کردم
خدای من زنده است
خدایی که تا الآن هر چی واس من خواسته در بهترین حالتش بوده
من دوستش دارم
سرکشی و نافرمانی می کنم - ولی دوستش دارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این متنت خیلی قشنگ بود - معلوم بود که حرف دل بود که به دل نشست
ممنون
خدانگهدار

سلام عامر ...
ممنون که اومدی و نظرت رو برام نوشتی ...

چه خوب که خدای تو هم زنده است ...

چه خدای همراهی !!!

خواهش می کنم ...

خدا همیشه همراهت ...

بهاره یکشنبه 1 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:12 ب.ظ

سلام آن شرلی خیلی زیبای دوست داشتنی من همین الان که سلام کردم مامانم اومد تو اتاقم اول نظر دادنم کتاب حافظ گرفت باز کرد داد به من گفت بخون. این بود:(خرم آن روزکز این منزل ویران بروم‌‌ راحت جان طلبم وز پی جانان بروم گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب من به بوی سر آن زلف پریشان بروم دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت به هوا داری آن سرو خرامان بروم در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت با دل زخم کش و دیده گریان بروم نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی تا در میکده شادان و غزلخوان بروم به هواداری او ذره صفت رقص کنان تا لب چشمه خورشید درخشان بروم تازیان را غم احوال گرانباران نیست پارسایان مددی تا خوش وآسان بروم ور چو حافظ ز بیابان نبرم ره بیرون همره کوکبه آصف دوران بروم )خوشم اومد نوشتم تقدیم به تو دوست نازنینم. حالا نظرم: منم خدا را خیلی دوست دارم همیشه داره بزرگی و قدرت و مهربونیشو به من نشون میده بعضی وقتا با الطافش عظمتشو به رخ میکشه و من بیشتر از قبل به ناتوانی خودم و عظمت خدا پی می برم ولی هیچ وقت نمیتونم عظمت واقعی خدا را درک کنم چون من خیلی کوچک و ناچیزم در برابر عظمتش. خیلی حرف زدم ببخشید تو خیلی بهتر از من میتونی احساست را بیان کنی . ادامه بده . همیشه موفق باشی.

سلام بهاره ی مهربونم ...
می دونی که چقدر از دیدن اسمت و نظراتت خوشحال می شم ...
رو در رو به خودت هم گفتم ...
ممنون که اومدی و این همه منو شاد کردی ...

وای بهاره جان واقعا از این شعر زیبای حافظ ممنون ...
خیلی به جا و دل نشین بود ...

چیزایی که در مورد خدای خودت نوشتی درست شبیه اون نیایش من با خداست ...
همونی که منو شرمسار می کنه ...
حس شیرینیه ...

بهاره ی خوبم ... ممنون که اینجوری شیوا و رسا نظرتو برام نوشتی ...
خیلی زیبا بود ...

خوشحالم کردی ...

آرزو می کنم همیشه شاد باشی ...

حامد سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 05:31 ب.ظ http://qasedack.blogfa.com

یک همنفس است گر نفسی با نفسی هم نفس است آن یک نفس از برای عمری بس است
سلام
خیلی زیباست
من آپم
وقت کردی بیا پیشم
سرفراز باشی

سلام ...

ممنون ... خواهش می کنم ...

حتما به شما سر می زنم ...

از جمله ی زیباتون هم ممنون ...

شاد باشید ...

مینا سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:34 ب.ظ

سلام آتنای من...

خوبی گلم؟!

میدونی؟!آره مطمئنم می دونی... خیلی خسته شدیما!!

عجب روزی بود...خیلی خوش گذشت...البته به غیر از...

از سقف برو بالا...

با تو خوش میگذره...

واااااااااااااااااااای....چه قدر بانمک بود اون برگه ای که سر کلاس ساختمان داده نوشتی... خیلی توپ بود...کلی کیف کردم...دستت طلا مهنبون...

راستی دو تا مطلب قرار بود برام بیاری... یادت نره ها...
خیلی موهومه...!

شادزی تنفس...

سلام سلام مینای گل من ...

آره خوبم ...
همین الان با هم حرف زدیما ...

خیلی خسته شدیم ...

از صداهای هر دومون معلوم بود ...

خواهش می کنم ...
می دونی که دوست داشتم بیشتر بنویسم ...

ولی خب !

حالا وقت هست !!!

ممنون که تنهام نمی ذاری ...
شاد باشی ...

مجتبی غریبه تاریکی سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:13 ب.ظ http://www.eshghe-sookhte.blogfa.com

چی بگم ابری و بارون نمیشی
درد و می فهمی و درمون نمیشی
خیلی وقته می بینم زیر آوار جنون
منو می بینی و ویرون نمیشی
دل دیوونه خرابم می کنی
چرا مثل قدیما خون نمیشی

امشب از اون شبهاییه که دلم بی نهایت گرفته.....

امشب باز آسمون ستاره هاش رو از دید من مخفی کرده.....

باز عشق سوخته با مطلبی سوخته منتظر تو دوست خوبم هستش

مرحمتی کن و قفل سکوتم رو بشکن

خدانگهدار

سلام سلام سلام به شما دوست خوب و همراه من ...

چقدر از این شبهای دل گیر زیاده ...

ولی می شه کنار اومد ...

بعضی وقت ها دلم برای اون دل گرفتگی ها تنگ می شه ...

ممنون که اومدین ...

حتما سر می زنم ...

شاد باشید ...

احسان . . . چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 07:25 ق.ظ http://www.ehsan.mihanblog.com


*به نام خدای زنده*

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی . . .

.
.
.

یاعلی . . .

سلام ...

پس خدای شما هم زنده است ...

مطمئنم خدای زنده ی دل شما بی نظیره ... مطمئنم ...

این بیت هم که همیشه غوغا کرده ...

ممنون از حضور همیشگی شما ...

شاد باشید ...

فرهاد چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:14 ق.ظ http://www.paknia2.blogfa.com

سلام
متشکرم
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقتست که باز آیی
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را دروقت توانایی
دیشب گله ی زلفش بابادهمی کردم
گفتا غلطی بگذرزین فکرت سودایی
صد باد صبااینجا باسلسله میرقصند
اینست حریف ایدل تا بادنه پیمایی
مشتاقی و مهجوری دورازتوچنانم کرد
کزدست بخواهدشد پایاب شکیبایی
یارببکه شاید گفت این نکته که درعالم
رخساره بکس ننمودآن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تاباغ بیارایی
ای درد توام درمان دربسترناکامی
وی یاد توام مونس درگوشه ی تنهایی
دردایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تعو اندیشی حکم آنچه توفرمایی
فکر خود ورای خوددرعالم رندی نیست
کفراست در ین مذهب خود بینی و خورایی
زین دایره ی مینا خونین جگرم می ده
تاحل کنم این مشکل درساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدائی
شاداب و موفق و سربلند باشید
منتظرم

سلام به شما دوست عزیز ...

ممنون از این شعر زیبا ...

حتما به شما سر می زنم ...

سر افراز باشید ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد