درد عشق ...

                        " به نام حق "

 

تا درد عشق دیدم ...

 

 اینجا کسی است پنهان ، دامان من گرفته

خود را سپس کشیده ، پیشان من گرفته

اینجا کسی است پنهان ، چون جان و خوشتر از جان

باغی به من نموده ، ایوان من گرفته

اینجا کسی است پنهان ، همچون خیال در دل

اما فروغ رویش ، ارکان من گرفته

اینجا کسی است پنهان ، مانند قند در نی

شیرین شکر فروشی ، دکان من گرفته

جادو و چشم بندی ، چشم کسش نبیند

سوداگری است موزون ، میزان من گرفته

در چشم من نباید ، خوبان جمله عالم

بنگر خیال خویش ، مژگان من گرفته

من خسته گرد عالم ، درمان ز کس ندیدم

تا درد عشق دیدم ، درمان من گرفته

بشکن طلسم صورت ، بگشای چشم سیرت

تا شرق و غرب بینی ، سلطان من گرفته

ساقی غیب بینی ، سلطان من گرفته

پیمانه جام کرده ، پیمان من گرفته

یاران دل شکسته ، بر صدر دل نشسته

مستان و می پرستان ، میدان من گرفته

تبریز شمس دین را ، بر چراغ جان بینی

اشراق نور رویش ، کیهان من گرفته

 

 

مولانا

نظرات 11 + ارسال نظر
مینا پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:30 ب.ظ http://silveraster.blogsky.com

سلام آتنای خوبم...

قشنگ بود...خیلی خیلی قشنگ بود... کلی لذت بردم...

مولانا موجود به غایت پیچیده و باحالی بوده... دوستش میداریم... اما حافظ نمیشه که...

شعرش خشگل بود... دستت طلا ذوقمند من(یعنی موجودی که دارای ذوق است)!!!!

شاد باشی تنفس...!!!!!!!


سلام مینای گل ...

خواهش می کنم ... امیدوارم که دوست داشته باشی ...

آره خب !

خب حافظ با آدم حرف می زنه خب !

پس فرق می کنه خب !

(چشمک ! )

این ذوقمند که گفتی یعنی چه ؟...

جالب بود ...

ممنون ...

شاد باشی ...

مینا پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:31 ب.ظ http://silveraster.blogsky.com


راستی یه چیزی...

این موجود پیچیده و جالب یعنی مولانا حرفاش خیلی قشنگه...اینو گوش کن...:

گشاده دست باش،جاری باش،کمک کن...مثل رود...

با شفقت و مهربان باش...مثل خورشید...

اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان...مثل شب...

وقتی عصبانی شدی،خاموش باش...مثل مرگ...

متواضع باش و کبر نداشته باش...مثل خاک...

بخشش و عفو داشته باش...مثل دریا...

اگر می خواهی دیگران خوب باشند،خودت خوب باش...مثل آینه...

میدونم قشنگ بود...
خودمان هم خوشمان آمد...

اینو دوران جاهلیت یه بنده خدایی به ما آموخت... البته فقط نوشتنش رو...!عمل کردن بهش سخت تره یه کم!!


خوش باشی نازنینم...!!!!!

جانم ...

خب خودت می دونی قشنگ بود دیگه ...

ولی حقیقتا مینا فوق العاده بود ...

این همونی بود که اون روز بهت گفتم ...

بله ... عمل کردن بهش سخته ...

ولی اگه بشه ... چی می شه !!!

ممنون ازت مینای خوبم ...

ژولیت جمعه 27 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:00 ب.ظ

سلام آتنا جان...

بازم با آدینه آپیم...

خوشحال میشیم بهمون سر بزنی...

شاد باشی...

امضا ژولیت!

سلام مینا جان ...

حتما ...

یا حق ...

هنگامه جمعه 27 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 04:54 ب.ظ http://number1toit.blogfa.com

سلام آتنا جونم
من عاشق شعرهای مولانا هستم.
واقعا تفکر برانگیزه!
مرسی به خاطر انتخاب این شعر
...
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگوی...

سلام هنگامه جان ...

چه خوب !

واقعا همینیه که می گی ...

تامل برانگیز و زیبا ...

خواهش می کنم ...

مرسی از حضورت ...

شاد باشی ...

مینا شنبه 28 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:16 ب.ظ

سلام به آتنای خودم...

می دونی...تو نگاه نکن!!!!!

تو رو خدا گوشی رو بردار...!!!!!

یوهاهاهاهاهاها...

آتنا... بی خیال...

بازم خداییش خیلی خوب بود...

تا برنامه ی بعد(فردا)...شما را به خدا می سپارم...


شاد باشی و سلامت مهنبونم....!!!!

سلام مینای گلم ...

( می خندیییییم ! )

آره خوب بود ...

می بینی که همه چیز به خیر گذشت ...

موفق باشیم ... ( با هم ... )

الیاد یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:04 ب.ظ http://since1989.blogsky.com

سنگینی بغضم .. را نمی بینی؟

اول سلام ...

دوم هم تشکر از حضورتون ...

سوم هم اینکه ...

چقدر حرف هست توی همین چهار تا کلمه ...

ممنون که به اینجا اومدید ...

شاد و موفق باشید ...

مینا یکشنبه 29 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:11 ب.ظ

سلام به آتنای گلم...

می دونی؟؟؟ اولا که تو نگاه نکن...

بعدشم چیزه... میگم این نگین چه قدر ماهه........... خیلی دوستدارش شدم... خیلی بامهنبونی ناکه! از خودش عشق و علاقه ساطع می کرد... می دونی تو کلمه ها و صداش یه حس غریبی بود که می گفت خیلی منو دوست داره...!!!!!!!!!!!!(البته نگین جان ! این قضیه داره! آتنا برات تعریف می کنه ایشالا...*بین خودمون باشه نگین ... من هر جا کم میارم میگم آتنا توضیح میده *یوهاهاهاهاهاها....!خب آدم کم میاره خب بعضی جاها... )

آره می گفتم... یه حسی از تو گوشی متصاعد میشد با این مضمون که دوستت داریم اسیدی!(مثل اون که برات تعریف کردم... آره دیگه...)

عجب آهنگی شده بود آتنا... اون موج صدا...اون لحن کلام...اون حس غریب...اون شعر عجیب...واااااااااااااای!چی شد...! تصمیم گرفته شد که با علی یه اکیپ تشکیل داده بشه از اون خفناااااااااااااااااااااا...! دیگه آره دیگه...میگم از تو و شیوا هم دعوت می کنم بیاید براشون نوازنده گیری کنید! البته باید شیوا رو کاملا توجیه کنی ها! چون من که از پس بچه های این دوره زمونه بر نمیام ... زمان ما... آقا جون...!!!!

چه قدر چرت و پرت آخه...خدایی خودم خجالت می کشم! اماخب دوست دارم...دلم میخواد... به قول اون ناشناسه که با مامان شناساییش کردیم!!! خوشوم میه!!! آتنا جات خالی...کلی دعواش کردم... بچه پررو روووووووووووو!


بی خیال حالا تا فردا دوباره...

شاد باشی گلم...

سلام سلام سلام ...

خب آره خب !

دیگه با نگین حرف می زنی و کلی حالی به حولی ...

از خودتون هم عشق و علاقه ساطع می کنید ...

( چشمک ! )

این آهنگ های تو که آخرشه ...

باشه من و شیوا حاضریم نوازندگیشو به عهده بگیریم ...

آخ جون مارو تو تلزیون هم نشون می دن ؟؟؟؟

( این هیچی ندیده ها هستن !!!)

بی خیال ...

فعلا ...

عامر دوشنبه 30 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:41 ق.ظ

حکیمی به فرزندش گفت:

هزار پند آموخته ام که از آن چهارصد پند برگزیده ام و از آن میان هشت از آن برگزیده ام:

دو چیز را فراموش مکن اول خدا را دوم مرگ را.

دو چیز را فراموش کن اول کسی که به تو بدی کرده دوم کسی که به او نیکی کردی.

و

به خانه ای که وارد شدی چشمت را نگه دار.

به مجلسی که وارد شدی زبانت را نگه دار.

به سفره ای که وارد شدی شکمت را نگه دار.

و به نماز که ایستادی دلت را نگه دار.

سلام عامر ...

ممنون از تو و از این نوشته ی آموزنده ات ...

ولی خیلی سخته که به همشون عمل کنیم ... نه !

بازم ازت ممنون که میای و خوشحالم می کنی ...

موفق باشی ...

مینا دوشنبه 30 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:17 ب.ظ

.
.
.
.
.

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

باشد که از خزانه ی غیبش دوا کنند...

.
.
.
.
.
.

شبت به خیر آتنای من...

.
.
.
.
و هیچ چیزی به جز خدای خودمون درمان دردهامون نیست ...
.
.
.
.
شب تو هم به خیر ...

سهیلا میرشاهی چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:54 ق.ظ http://halghe_baran.mihanblog.com

یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا....
یا تویی غار تویی بیش میازار مرا..........این شعر مولانا که با صدای شهرام ناظری ر البوم اتش در نیستان اجرا شده عجیب منو وارد خلصه میکنه....
بیش میازار مراا....
عرض ادب و احترام دارم خدمت همه ی مولانا دوستان...
دوستان کتاب دکتر مصفی تفکر زایدش و هر مقاله ای که ازیشون به دستتون رسید بخونید.به سایتش هم میتونید برید.
تازه اون موقع شاید کمی متوجه بشیم که حضرت مولانا چی میخواستن بگن....

سلام سهیلا جان ...

واقعا خوشحالم کردی که به اینجا اومدی و نظر دادی ...

از این شعر خیلی خوشم میاد ...

ممنون که نوشتی ...

و از هم تشکر از تو بابت راهنماییت ...

امیدوارم همیشه شاد و موفق باشی ...

احسان پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:09 ق.ظ http://www.ehsan.mihanblog.com




به نام خدا

امشب شب آن نیست که از خانه روند

از یار یـــــــگانه سوی بیــــــگانه رونــد

امشب شب آنست که جانــهای عزیز

در آتش اشتیـــــاق مستــــانه رونــــد . . .

.
.
.
دوست خوبم ... حانم قاسمی . . .

سپا فراوان به خاطر این حسن سلیقه اتون ...
فقط یک نکته ... امسال ۸۰۰امین سال تولد مولاناست ...
و برنامه های جالبی در این زمینه تدارک دیده شده ...
سعی کنید از این برنامه ها عقب نمونید ... تقریبا از ۶ آبان این برنامه ها شروع می شه ...
به حق که مولانا عارفی بی نظیر و دلداده ای بی همتا بوده ...
روانش با مقربان درگاه بی همتای حق محشور باد ...
یا علی . . .

سلام به شما ... دوست خوبم ... اقای اسماعیل زاده ...

خواهش می کنم ...

مرسی از این نکته ی مهم و جالب ...

بله ... البته ... مولانا بی نظیر بود ...

ممنون از حضورتون ...

شاد و سلامت باشید ...

علی یارتون ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد